با توجه به ریشهی وحیانی مفهوم امامت این مفهوم نزد فلاسفه از اهمیت خاصی برخوردار نبود و کمتر فیلسوفی به تعریف این مفهوم پرداخته است.
ابونصر فارابی از رئیس اول با عنوان امام نام میبرد: «پس این همان رییسی است که هیچ انسان دیگری بر او ریاست ندارد و او امام است و او رئیس اول مدینهی فاضله است و او رئیس امت فاضله و رئیس هر آبادانی از زمین است.»1 وی در جای دیگری امام و فیلسوف و قانونگزار (واضع نوامیس) را یکی میشمارد و بر آن است که تفاوت آنها به اعتبار است. به اعتقاد وی فیلسوف بودن فضیلتی نظری است که در مرتبهی کمال مستم قوای دیگر است و قانونگزاری نیز مستم فضیلت نظری است. از سوی دیگر نیز، او لازمهی شاه بودن را اقتدار میشمارد، اما اقتدار تام که مستم اقتداری اساسی هم بر بیرون و هم در درون است، با فیلسوف بودن و قانونگزار بودن ملازم است. در نهایت، فارابی نتیجه میگیرد معنای لغوی امام، یعنی کسی که به وی اقتدا شده، اگر علی الاطلاق باشد، بر همین شخص منطبق است.2 این شخص همان رئیس اول است که در حکمت مدنی فارابی معرفی میشود. رییس اول انسان کمال یافتهای است که به عقل فعال متصل گشته3 و همهی قوای عقلی و متخیلهی وی به نهایت کمال رسیده است. فارابی با تشبیه مقام رئیس اول در مدینهی فاضله به جایگاه خداوند در نظام تکوین ریاست چنین حاکمی را برای سعادت قصوای اهل مدینهی فاضله ضروری به شمار میآورد.4 با توجه به تحلیلی فلسفی که فارابی از وحی و نبوت دارد؛ رئیس اول نبی خواهد بود، نه امام. وی بر آن است که قدما به این انسان کامل شاه حقیقی میگفتند. وی با تحلیلی فلسفی از وحی بر آن است که میان این انسان و عقل فعال واسطهای نمیماند. وی بر آن است که عقل منفعل، همچون ماده موضوع عقل مستفاد و عقل مستفاد نیز موضوع عقل فعال میشود و سرریزی علم از عقل فعال به عقل مستفاد همان وحی است که با آن آگاهی بر تحدید اشیاء و ارشاد به سعادت ممکن است.5
ادامه مطلب
درباره این سایت